جدول جو
جدول جو

معنی زاد و بود - جستجوی لغت در جدول جو

زاد و بود
زادبود، برای مثال نور حق را کس نجوید زاد و بود / خلعت حق را چه حاجت تار و پود (مولوی - ۵۶۴)
تصویری از زاد و بود
تصویر زاد و بود
فرهنگ فارسی عمید
زاد و بود
(لَ ظا)
کنایه از هست و نیست و تمام سرمایه و اسباب و سامان باشد. (برهان قاطع). کنایه از هست و بود و تمام سرمایه. (آنندراج) ، مولد و مسکن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
بشهر کسان گرچه بسیار بود
دل از خانه نشکیبد و زاد و بود.
(گرشاسب نامه ص 242).
چو نام و ننگ فزاید وفا نه نام و نه ننگ
چو زاد و بود نماید جفا نه زاد و نه بود.
جمال الدین عبدالرزاق.
چند نالی چند از این محنت سرای زاد و بود
کز برای رای تو شروان نگردد خیروان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
زاد و بود
همه سرمایه و اسباب معاش هست و نیست
تصویری از زاد و بود
تصویر زاد و بود
فرهنگ لغت هوشیار
زاد و بود
((دُ))
همه سرمایه
تصویری از زاد و بود
تصویر زاد و بود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد و بود
تصویر باد و بود
کبر، غرور، خودبینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد و بید
تصویر باد و بید
هدر، بی فایده، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زد و بند
تصویر زد و بند
کنایه از ساخت و پاخت و سازش نهانی دو یا چند تن برای پیش بردن کاری یا به دست آوردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دُ بَ)
زدن وبستن. ساخت و پاخت. بند و بست. توطئه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
روزگار و زمانه. حکیم سنایی فرماید:
هرکه چون عیسی از شره بجهد
از غم باد و بود خود برهد.
سنائی (از شرح حدیقه) (از آنندراج).
ظاهراً مرادف بود و نبود، هست و نیست، گذشته و آینده هم باشد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
اولاد و فرزندان. (فرهنگ رازی). زاد و ذریات. زه و زاد. رجوع به زاد شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مولد و وطن، زادگاه و سرزمین مادری:
دیوان گفتند خان و مان و زاد و بوم خویش چون به جایگه رها کنیم. (اسکندرنامه چ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بی فایده و ناسودمند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بی فایده و بی سود. (ناظم الاطباء). هدر:
که بهرام دادش به ایران نوید
سخن گفتن او شود باد و بید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
کرّ و فرّ و شکوه و جلال:
ای بسا باد و بوش تکسینان
ترت و مرت از دعای مسکینان.
سنایی.
رجوع به ’باد و بفش’ و ’بفش’ و ’بوش’ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ لَ)
افزایش اولاد و نسل. (فرهنگ رازی)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
از زاد عربی (توشه) و برگ فارسی. ساز سفر. زاد راه. ساز و برگ. توشۀ زندگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زد و بند
تصویر زد و بند
زدن و بستن، ساخت و پاخت بند و بست توطئه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زد و بند
تصویر زد و بند
((زَ دُ بَ))
توطئه، توطئه چینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاد و ولد
تصویر زاد و ولد
((~ُ وَ لَ))
فرزند، نسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاد و رود
تصویر زاد و رود
فرزندان، نسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد و بود
تصویر باد و بود
((دُ))
مجازاً به معنای تکبر و خودبینی، هستی و لوازم آن
فرهنگ فارسی معین
زاد و بوم، دارایی
فرهنگ گویش مازندرانی
فرزندان و نسل
فرهنگ گویش مازندرانی